روز بهاری میلاد تو در یادم هست

روز خاکستری سرد سفر یادت نیست!

ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من

در شب آخر پرواز خطر یادت نیست!

تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندست

نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست!

یادم هست یادت نیست!

خواب روزانه اگر درخور تعبیر نبود

پس چرا گشت شبانه در به در یادت نیست!

من به خط و خبری از تو قناعت کردم

قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست!

یادم هست یادت نیست!

عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید

کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست!

تو که خودسوزی هر شب پره را می فهمی

باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست!

یادم هست یادت نیست

                              یادم هست یادت نیست!

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پاکبازی معصومانه گرگ ومیش
شبکور گرسنه چشم حریص
بال می زد.
به پرواز شک کرده بودم من ...