قطره های اشک

از پشت عینکی که در آن تار می شوی

با قطره های اشک من احضار می شوی

من ساده می شوم که تو درکم کنی ولی،

تو لحظه لحظه دشوار می شوی !

گفتی زلال باشیم و من . . . صد هزار بار

آیینه می شوم و تو زنگار می شوی

چیزی نمانده از من و این لحظه های سخت

من می روم و تازه تو بیدار می شوی!

آنوقت می شود که تو با یک خیال خوش

مشتاق یک دقیقه ی دیدار می شوی

فردا دوباره یک نفر می رسد از راه . . . 

و تو اسیر مسلخ تکرار می شوی . . !

از پشت عینکی که در آن تار می شوی

با اشک های گرم من احضار می شوی

زوال آبی کوچک عشق!!!

پا رو عشقت می ذارم

می رم و تنهات می ذارم

می گذرم از خاطرات

میرم از گذشته هات

یه سراب بود یه فریب

اما این دل نمی دید

تو غروب لحظه هاش طعم مرگ رو می چشید!

نگو دست سرنوشته

برامون هرچی نوشته

نگو که جدایی ما مثل بودن تو بهشتِ

دیگه فرصتی نمونده، از تو باز دوباره خوندن

دیگه هیچ بهونه ای نیست، برای دوباره موندن

پا رو عشقت می ذارم

میرم و تنهات می ذارم

میرم و تنهات می ذارم . . .

خاطره های خاموش . . .

در انتظار حسی صادقانه!

جایی برای متولد شدن

در جستجوی آرامشم!

آن جا که گلبرگها نمی ریزند

و قلبها به سنگ بدل نمی شوند!

اگر در انتظار باران بنشینم که بر من بوسه زند؛

آیا تشنگی ام پایان خواهد یافت؟

بعد از این همه گفت و شنود

هنوز ایمان دارم که زندگی جاریست

هرچند چکمه های زیادی از روی من می گذرند؛

اما آفتاب مرا می بوسد!

ومن در انتظار عشق واقعی، که آتشی دیرپاست!

نه رنگ می بازد، نه سرد می شود، و نه می میرد.

در عشق تو زندگی می کنم . . .

در عشق تو زندگی می کنم

همانگونه که صدف ها در دریا

با هر موج که می آید، دوباره متولد می شوم!

و با هر موج که می گذرد، غرق می شوم!

جان سرشار از رویایم را در تو خالی می کنم

و با قلب تو می تپم؛

همیشه ، همیشه ، هم . . .

خوش آمد بهار

 

خوش آمد بهار
گل از شاخه تابید خورشید وار
 
   چو آغوش نوروزر پیروز بخت
   گشوده رخ و بازوان درخت
گل افشانی ارغوان
نوید امید است در باغ جان 
    که هرگز نماند به جای
    زمستان اهریمنی
بهاران فرا میرسد
پرستیدنی
سراسر همه مژده ایمنی
   درین صبح فرخنده تابناک
   که از زندگی دم زند جان خاک 
   بیا با دل و جان پاک
همه لحظه ها را به شادی سپار
نوایی هم آهنگ یاران برآر
خوش آمد بهار

                              با ادای احترام به فریدون مشیری


 و تقدیم به صدف عزیزم ؛

تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بی کران با من است
روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است
چه غم دارم از تلخی روزگار
شکرخنده ی  آن دهان با من است