رابط سرد . . . !

این سیم ها صدای تو را سرد می کند

احساس های سبز مرا زرد می کند

تا حرف می زنی دل من بغض می کند

و حرف های توی دلم درد می کند

این سیم های لعنتی از من برای تو،

یک جسم بی روح و بی منطق آفرید

این سیم های لعنتی از تو برای من

تندیس سرد و سنگی یک عاشق آفرید

من مانده ام که حرف دلم را، دلی اگر مانده!

برای تو به چه لحنی بیان کنم!؟

من مانده ام که با همه آشفته حالی ام

آخر چگونه احساسم را عیان کنم!

این سیم ها صدای سکوت من و تو را

تا مرز حرف های جدایی رسانده است

لعنت به هرچه فاصله بین من و تو هست!

لعنت به هرچه فاصله بین من و تو هست . . .

او نمی داند !

او نمی داند که قلبم مثل یک کودک نهیف و خالص است

او نمی داند که با یک جمله ی کمرنگ بی احساس،

یک نگاه سرد، یک لحظه سکوت و مکث،

آرزوهایم چگونه می رود بر باد!

گونه هایم می شود لبریز، چشم هایم می شود نمناک . . .

او نمی داند تمام هستی من را،

می شود در چشم های او تجلی داد

می شود با حرف های ساده ی یک عشق،

رنگ و رویی هم به این گلدان خالی داد!

او نمی داند، نمی داند، نمی داند

او نمی داند تمنا چیست!

او نمی داند که پشت این نقاب سرد بی احساس،

شعله های سرکش دیوانگی از کیست . . . !

 

امروز چهاردهم اردیبهشت ماه   یعنی درست نقطه ی آغاز راه !

ای نسیم، این خاطره مرا به آنجا ببر که برای نخستین بار؛

دل من به طپش های دل دیگری پاسخ گفت! !

مهر تو را در قلب نمی توان محصور کرد، همانگونه که عطر یاس را؛

در گلبرگ شکوفه هایش!

چه زیباست آن لحظه که « عشق و اعتماد » در آمیزند و این آغاز سفر است.

سفری که با کوله باری از پاکی و صداقت معنا می گیرد!

چهاردهم اردیبهشت ماه ۱۳۸۵

آن روز که تو آمدی، صبح بود و آسمان سرخ و فصل عشق

نمی دانم چرا با من آشنا شدی ؟

اما این را می دانم که روزی با کوله باری از تنهایی،

در جاده زندگی به جستجوی صدایی بودم که نوایش آشنا باشد!

و به دنبال نگاهی عاشقانه!

در همان نگاه اول دریافتم که از جنس عشق و نوری!

و امروز . . . پس از گذر زمان، به من بگو ! به کجا رسیده ام؟

اگرچه قلب شیشه ای احساساتم را با سنگ نامهربانی ها شکستی؛

ولی من تو را « همانگونه که بودی » به یاد می آورم!!!

و شمع آرزوهایم را با جرقه اشک روشن می کنم

و به تو می گویم:

                              * تولدت مبارک * 

 

 

این حق من نبود . . .

این حق من نبود که اینطور رفتار کنی

از من ستاره های دلم را جدا کنی !

آمد دلت که حرف مرا ناتمام  . . . قطع !

حتی ترانه های مرا بی صدا کنی ؟

بد بوده ام ولی نه به اندازه ای که تو،

قدر تمام عاشقی من خطا کنی !

تنها دلیل بودن من عشق تو بود

این حق من نبود که آن را سوا کنی !

در آسمان کوچک خود تک ستاره ای . . .

با تک ستاره ی دل من جابه جا کنی !!

از حق خود گذشته ام اما . . . به من بگو

باید کدام قائله را انتها کنی . . .؟!

عشقم . . . امیدم . . . زندگیم یا تنفسم؟

تا حق دوست داشتنم را ادا کنی !

این حق من نبود . . . اگر تو به من حق دهی هنوز !

هرگز نبوده است که همه خاطرات را فنا کنی !

قلبم چه تند می زند . . . چه تند

انگار وقتش رسیده که با دلم خداحافظی کنی . . .