او نمی داند !

او نمی داند که قلبم مثل یک کودک نهیف و خالص است

او نمی داند که با یک جمله ی کمرنگ بی احساس،

یک نگاه سرد، یک لحظه سکوت و مکث،

آرزوهایم چگونه می رود بر باد!

گونه هایم می شود لبریز، چشم هایم می شود نمناک . . .

او نمی داند تمام هستی من را،

می شود در چشم های او تجلی داد

می شود با حرف های ساده ی یک عشق،

رنگ و رویی هم به این گلدان خالی داد!

او نمی داند، نمی داند، نمی داند

او نمی داند تمنا چیست!

او نمی داند که پشت این نقاب سرد بی احساس،

شعله های سرکش دیوانگی از کیست . . . !

 

نظرات 2 + ارسال نظر
داش علی شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:20 ق.ظ http://dardodel.persianblog.com

مثل همیشه ... نفر اول شدم .من هم یه زمانی این جمله رو روزی ۱۰۰۰ بار تکرار می کردم تا هر گز از یادم نره !!! او نمی داند، نمی داند، نمی داند او نمی داند تمنا چیست!

پیرفرزانه شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:39 ب.ظ http://pirefarzaaneh.blogsky.com

سلام خوبی؟ :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد