امروز چهاردهم اردیبهشت ماه یعنی درست نقطه ی آغاز راه !
ای نسیم، این خاطره مرا به آنجا ببر که برای نخستین بار؛
دل من به طپش های دل دیگری پاسخ گفت! !
مهر تو را در قلب نمی توان محصور کرد، همانگونه که عطر یاس را؛
در گلبرگ شکوفه هایش!
چه زیباست آن لحظه که « عشق و اعتماد » در آمیزند و این آغاز سفر است.
سفری که با کوله باری از پاکی و صداقت معنا می گیرد!
چهاردهم اردیبهشت ماه ۱۳۸۵
آن روز که تو آمدی، صبح بود و آسمان سرخ و فصل عشق
نمی دانم چرا با من آشنا شدی ؟
اما این را می دانم که روزی با کوله باری از تنهایی،
در جاده زندگی به جستجوی صدایی بودم که نوایش آشنا باشد!
و به دنبال نگاهی عاشقانه!
در همان نگاه اول دریافتم که از جنس عشق و نوری!
و امروز . . . پس از گذر زمان، به من بگو ! به کجا رسیده ام؟
اگرچه قلب شیشه ای احساساتم را با سنگ نامهربانی ها شکستی؛
ولی من تو را « همانگونه که بودی » به یاد می آورم!!!
و شمع آرزوهایم را با جرقه اشک روشن می کنم
و به تو می گویم:
* تولدت مبارک *
سلام
لپ تاپ مجانی
یه سری بزن
چرا چنین سخت است که یکدیگر را دوست داشته باشیم؟
چرا نمی توانیم بدون رنج زندگی کنیم؟
چرا نمی توانیم بپذیریم که با هم متفاوت هستیم؟!
قبل از آنکه خیلی دیر شود!
ما چه باید یاد بگیریم تا بفهمیم!
شاید تنها راه این باشد؛
که عشق خود را تقسیم کنیم.
با عشق ترانه ای بسازیم،
به یکدیگر عشق هدیه کنیم.
تنها همین راه باقی مانده است!!!!
سلام صدف جان . خوبی ؟!؟!؟ این ها چیه می خونم تو وبلاگ ات ؟! یه کم توضیح بده ببینم ..... منتظرم.
نه شعری دارم .. و نه حتی شکوه ای
و نه حتی شکوه ای از شعر سپید و زردی که برایم آب پز کردی
بیت آخری که هنوز هم رنگش خون است..
چشام سرخ شد که یه پیغام برام بذاری؛ فقط یکی.. آخه میدونی تولدم بود.........تولد این چیزا حالیش نمیشه!
سلام دوست عزیز
به نظر من تو بهترین کار رو می کنی
موفق باشی و امیدوارم هیچ کس دیگه ای نتونه قلب شیشه ای احساس شما را با سنگ نامهربانی ها بشکند .
سلام صدف جان
مرسی از لطف شما عزیزم
وبلاگ تو هم خیلی خیلی قشنگه
این حق من نبود که اینطور رفتار کنی
از من ستاره های دلم را جدا کنی !
بسیار زیبا بود
بازم بیای خوشحال میشم خانمی
موفق باشی
بای