قطره های اشک

از پشت عینکی که در آن تار می شوی

با قطره های اشک من احضار می شوی

من ساده می شوم که تو درکم کنی ولی،

تو لحظه لحظه دشوار می شوی !

گفتی زلال باشیم و من . . . صد هزار بار

آیینه می شوم و تو زنگار می شوی

چیزی نمانده از من و این لحظه های سخت

من می روم و تازه تو بیدار می شوی!

آنوقت می شود که تو با یک خیال خوش

مشتاق یک دقیقه ی دیدار می شوی

فردا دوباره یک نفر می رسد از راه . . . 

و تو اسیر مسلخ تکرار می شوی . . !

از پشت عینکی که در آن تار می شوی

با اشک های گرم من احضار می شوی

نظرات 5 + ارسال نظر
ندای دل یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:22 ب.ظ http://nedaayedel.blogsky.com

سلام دوست خوب
خیلی زیبا مینویسی برای اولین بار به وبلاگ شما سر زدم
قشنگ مینویسید
موفق باشیدو خوش

داش علی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:06 ب.ظ http://dardodel.persianblog.com

چی شده زود به زود اپدیت میکنی ؟!؟!؟! خدا رحم کنه ؟؟؟!!!

داش علی چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:48 ق.ظ http://dardodel.persianblog.com

یه سوال داشتم .... اینجا سر و کلله اقا شهاب ما پیدا مشه یا نه ؟!!؟ اصلا این بشر رو کجا میشه یافت ؟! ۴ تا متن هم اون بذاره. خوشحال میشیم از زبون ایشون هم ۴ تا حرف دل بشنویم.... آقا شهاب هر جا هستی بدون و می دونم که میدونی... همیشه ۴۴۴کریم.

احمد چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:53 ق.ظ http://entezar123.blogsky.com

سلام دوست خوب
زندگی همینه
فقط از خدا می خواهم از ما که گذشت دیگه دل کسی نشکنه

غریبه چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ب.ظ

سلام
وبلاگ قشنگی داری
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد