قطره های اشک
از پشت عینکی که در آن تار می شوی
با قطره های اشک من احضار می شوی
من ساده می شوم که تو درکم کنی ولی،
تو لحظه لحظه دشوار می شوی !
گفتی زلال باشیم و من . . . صد هزار بار
آیینه می شوم و تو زنگار می شوی
چیزی نمانده از من و این لحظه های سخت
من می روم و تازه تو بیدار می شوی!
آنوقت می شود که تو با یک خیال خوش
مشتاق یک دقیقه ی دیدار می شوی
فردا دوباره یک نفر می رسد از راه . . .
و تو اسیر مسلخ تکرار می شوی . . !
از پشت عینکی که در آن تار می شوی
با اشک های گرم من احضار می شوی
سلام دوست خوب
خیلی زیبا مینویسی برای اولین بار به وبلاگ شما سر زدم
قشنگ مینویسید
موفق باشیدو خوش
چی شده زود به زود اپدیت میکنی ؟!؟!؟! خدا رحم کنه ؟؟؟!!!
یه سوال داشتم .... اینجا سر و کلله اقا شهاب ما پیدا مشه یا نه ؟!!؟ اصلا این بشر رو کجا میشه یافت ؟! ۴ تا متن هم اون بذاره. خوشحال میشیم از زبون ایشون هم ۴ تا حرف دل بشنویم.... آقا شهاب هر جا هستی بدون و می دونم که میدونی... همیشه ۴۴۴کریم.
سلام دوست خوب
زندگی همینه
فقط از خدا می خواهم از ما که گذشت دیگه دل کسی نشکنه
سلام
وبلاگ قشنگی داری
موفق باشی