شادی
من که شب صدای بال ماهتاب را
بانگ پر گشودن شهاب را
من که شب صدای پای خواب را
روشن و روان
به گوش جان شنیده ام
روزها و روزها
با همه گرسنگی و تشنگی
نشنوم چرا
این همه شکایت این همه ملال
این همه فغان برای نان و اب را ؟
شادی تو
ای سرشت و سرنوشت
ای روان ره شناس
شادی تو
با سپاس
لحظاتی هست که در انها زندگی به ظاهر بی اهمیت و در همان زمان سرشار از
هزاران معنا می نماید.
قلب ما همه جا هست. در ساحل رود می نشینیم و از ابهای ژرف ان می نوشیم
می فهمیم که اب نیز تشنه است و او نیز ما را می نوشد. در ان دم با کیهان یگانه
می شویم.
بارها گفته ام خداوند پشت هزار پرده نور است. اینک می گویم : با گذر از یکی از
این پرده ها جهان پایان می گیرد و خداوند نزدیک تر می شود