پیدا
قاب اتاقم کدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگهایم می شنیدم
زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت
این تاریکی طرح وجودم را روشن می کرد
در باز شد و او با فانوسش به درون وزید
زیبایی رها شده ای بود
و من دیده به راهش بودم
رویای بی شکل زندگی ام بود
عطری در چشمم زمزمه کرد
رگ هایم ازتپش افتاد
همه رشته هایی که مرا به من نشان می داد
در شعله فانوسش سوخت
زمان در من نمی گذشت
شور برهنه ای بودم
او فانوسش را به فضا آویخت
مرا در روشن ها می جست
تار و پود اتاقم را پیمود
من در طرحی جا می گرفتم
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم
پیدا برای او
بستگی داره کی باشه
سلام
وبلاگ قشنگی داری. موفق باشی!
مرسی که اومدی
تو را یافت؟
عزیز دلم سلام خیلی ممنونم که برام کامنت گزاشتی راستی وبلاگت خیلی زیباست . موفق باشی .
قربانه شما
تنها ترین عاشق
o2_amir