عشق جوان است و نازک طبع. عشق بر زمین که سخت است؛ قدم نمی گذارد و سر مردمان هم زیاد نرم نیست که بر آن پا بگذارد. اما بر دل و جان مردمان می گذارد که لطیف ترین چیزهاست. جایی که لطافت هست گذرگاه عشق است و آنجاست که عشق منزل می کند. در هر دل و جانی هم منزل نمی کند؛ چه بسا جان ها که سختند. پس عشق جوان ترین و لطیف ترین خدایانست. عشق شاعر است. و موجب شاعری دیگران نیز عشق است! پس کسی که چنین است؛ ناچار خود باید شاعر باشد. سایش دست عشق؛ مردمان را شاعر می کند هر چند پیش از آن با خدای شعر بیگانه باشند!! روشن است که عشق به زیبایی ست؛ چون عشق را با زشتی الفتی نیست. عشق نیکو ترین و زیبا ترین خدایانست. آنها که از او بی بهره اند؛به جانش طالبند و کسانی که از او بهره دارند چون جانش گرامی می دارند. «پدر ظرافت و جلال؛ اشتیاق و آرزو؛ نرمی و وقار عشق است»
با نظر شما کاملا موافقم.