نیایش محبت

تو درخت روشنایی، گل مهر برگ و بارت
تو شمیم آشنایی، همه شوق ها نثارت
تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران
همه دشت انتظارت

هله، ای نسیم اشراق کرانه های قدسی
بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا
که شنیدم از لب شب، نفس ستاره ها را

دلم آشیان دریا شد و نغمه ی صبوحم
گل و نگهت ستاره
همه لحظه هام محراب نیایش محبت
تو بمان که جمله ی هستی به صفای تو بماند

چو نگاه روشنت هست، چه غم که برگ ها را
به سحرگهان نشویند به روشنان باران
به ستاره برگ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواق خاموش به یادگار ماند

ز زبان سرخ آلاله شنیدم این ترانه
که اگر جهان بر آب است
ترنم تو بادا و شکوه جاودانه !

نظرات 2 + ارسال نظر
نیما جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:19 ق.ظ http://interdict.persianblog.com

سلام.زیبا بود.به وبلاگ من هم سری بزنید و در مورد داستان نظر بدید...ممنون بای

سپهر جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:56 ق.ظ http://sepehrlp.blogsky.com/

شاید روزی دیگر...شاید لحظه دیگر....شاید مثل گذشته...تکرار همون صحنه زندگی...
به همون زیبایی....ولی شاید...سیاه ..مثل شبی که هیچ وقت ماه بیرون نیاد...
کاش میشد ستاره بود...توی همون شبا مخفی میشد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد