یک شب ...
یک شب٬ از دست تو من
باده ای خواهم خورد
که مرا با خود٬ تا آنسوی اسرار جهان خواهد برد
من٬ امیدی را در خود بارور ساخته ام
تار و پودش را٬ با عشق تو پرداخته ام
مثل تابیدن مهری در دل
مثل جوشیدن شعری از جان
مثل بالیدن عطری در گل
جریان خواهم یافت
مست از شوق تو٬
از عمق فراموشی٬
راه خواهم افتاد
باز از ریشه به برگ
باز از «بود» به «هست»
باز از خاموشی تا فریاد !
مهر ایران زمین
اگر ایران به جز ویرانسرا نیست
من این ویران سرا را دوست دارم
اگر تاریخ ما افسانه رنگ است
من این افسانه ها را دوست دارم
نوای نای ما گر جانگداز است
من این نای و نوا را دوست دارم
اگر آب و هوایش دلنشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم
به شوق خار صحراهای خشکش
من این فرسوده پا را دوست دارم
من این دلکش زمین را می پرستم
من این روشن سما را دوست دارم
اگر بر من ز ایرانی رود زور
من این زور آزما را دوست دارم
اگر آلوده دامانید اگر پاک
من ای مردم شما را دوست دارم
پژمان بختیاری
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر! اما ، تو و دوستی ، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها ، به باران
برسان سلام ما را.