پیراستن


غریو باد هیاهوگر

 به باغها پیچید

و کوچه باغ پر از برگهای زرد سرگردان شد

و خاک باغ در انبوه برگهای خزان دیده

 محو گشت

 پنهان شد

و باد٬ برگ درختان باغ را پیر است

درخت عریان شد...

به من بتاب...


تو ای شکوهمند من

شکوه دلپسند من

تو آن ستاره بوده ای

که مهر آسمان شدی

ز مهر برتر آمدی

فراز کهکشان شدی

 

به دره ها نگاه کن

به ژرف دره ها نگر

به تکه سنگهای سرد

به ذره ها نگاه کن

 

به من بتاب

که سنگ سرد دره ام

که کوچکم

که ذره ام

 

به من بتاب

مرا ز شرم مهر خویش آب کن

مرا به خویش جذب کن

مرا هم آفتاب کن .

با صدای پای پاییز...
                           خواب خوب


پس از توفان

پس از تندر

پس از باران

سرشک سبز برگ از شاخه های جنگل خاموش

می افتاد

 

نه بید از باد

نه برگ از برگ می جنبید

شکاف ابرها راهی به نور ماه می دادند

دوباره راه را بر ماه می بستند

 

و من همچون نسیمی از فراز شاخه ها پرواز می کردم

تو را می خواستم ای خوب، ای خوبی

به دیدار تو من می آمدم با شوق

با شادی

 

تو را می بینم ای گیسو پریشان در غبار یاد

تو با من مهربانتر از منی

با من

تو با من مهربانی می کنی چون مهر

مهری مهربان با من

 

پس از توفان

پس از تندر

پس از باران

گل آرامش آوازی

به رنگ چشمهای روشنت دارد

نسیمی کز فراز باغ می آید

چه خوش بوی تنت دارد

 

من اینک در خیال خویش خواب خوب می بینم

تو می آئی و از باغ تنت صد بوسه می چینم

زان لحظه که دیده بر رخت وا کردم
دل دادم و شعر عشق انشا کردم

نی، نی، غلطم، کجا سرودم شعری؟
تو شعر سرودی و من امضا کردم