ای که چشمان قشنگت به دلم می خندد
ای تو گفتار قشنگت دهنم می بندد
تو که با قلب من اینگونه بدین سان کردی
ای تو زیبا، تو که جانانه به من می خندی:
بارها گفته ام و لیک ز آرامش این درد درونکاه دلم می گویم:
"که تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی"
بر سر قایقش اندیشه کنان قایق بان
دائما می زند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی می داد.
سخت طوفان زده روی دریاست
ناشکیباست به دل قایق بان
شب پر از حادثه. دهشت افزاست.
بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق بان
ناشکیباتر بر می شود از او فریاد:
کاش بازم ره بر خطه ی دریای گران می افتاد!