آیه

ای عشق زمین و آسمان آیه ی توست

بنیاد ستون بی ستون پایه ی توست


چون رهگذری خسته که می آساید

آسایش آفتاب در سایه ی توست!

خنده ی خورشید

سنگدل؛ گویدم از سیم تنان روی بتاب
بی هنر؛ گویدم از نوش لبان چشم بپوش

برو ای دل به نهانخانه ی خود خیره بمیر
مخروش این همه ای طالب راحت! مخروش

آتش عشق بهشت است؛ میندیش و بیا
زهر غم راحت جان است؛ مپرهیز و بنوش

بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز
عمر جاوید اگر خواهی با شوق بجوش

پر و بالی بگشا؛ خنده ی خورشید ببین
پیش از آنی که شود شمع وجودت خاموش!

تمنای نگاه . . .

از غم عشق چه می باید کرد؟

                                          به دمی؛ دیداری؛ می توان راضی شد

                          به تمنای نگاهی می توان تشنه ی جان بازی شد

می توان دل خوش کرد به کلامی که شنید
از دو خط نامه ی سرد؛ می توان داغ شد و شعله کشید!

عطر یاس

از صدای پر مرغان سحر
لاله از خواب گران دیده گشود

اولین پرتو سیمابی صبح
بوسه بر گنبد مینا زده بود

آن طرف سنبل خواب آلوده
شانه بر زلف پریشان می زد

نسترن خفته و دزدانه نسیم
بوسه بر پیکر جانان می زد

بوی جان پرور و افسون گر یاس
موجی از شوق برانگیخته بود

دو کبوتر به سپیدی چون عاج
رفته تا عرش به سیر ملکوت

جلوه ای بود ز آیات خدا
هر طرف نقش بدیعی ترسیم
                                          ابدیت همه جا جلوه گر است!

کیمیا

از گل فروش؛ لاله رخی لاله می خرید
می گفت: بی تبسم گل؛ خانه بی صفاست

گفتم: صفای خانه کفایت نمی کند
باید صفای روح بیابی که کیمیاست

خوب است ای کسی که به گلزار زندگی
روی تو همچو لاله صفا بخش و دلرباست

روح تو نیز چون رخ تو با صفا بود
تا بنگری که خانه ی تو ؛ خانه ی خداست.