-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اسفندماه سال 1383 23:52
گل همیشه بهار نزدیک بود آن همه گلهای نازنین بی آب و آفتاب در آن گوشه جان دهند وان غنچه های تشنه لب ناشکفته نیز رفتند داغ غم، به دل باغبان نهند نزدیک بود گلشن زیبا و بانشاط ریزد به خاک آن همه نقش و نگار را نزدیک بود آن چمن سبز و دلگشا دیگر به عمر خویش نبیند بهار را! افسرده بود سوسن و پژمرده بود یاس نه مژده امید نسیمی،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 اسفندماه سال 1383 15:05
زین داغ بزرگ چشم خاتم گرید موسی و خلیل و پور مریم گرید خود کعبه سیه پوش در این ماتم شد بنگر که ز غم چشمه زمزم گرید ای عاشقان ؛ خیمه های دل سوخته است و پرچمهای عزا افراشته است دل را به ماتم سپرده ایم تا رسم عاشقی را ادا کنیم. دیدگان بارانی شما را در این روز نی نوایی ارج می نهیم و مظلومیت عشق را به گریستن هم نوا می شویم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 مهرماه سال 1383 22:36
آه اگر روزی نگاه تو مونس چشمان من باشد قلعه ی سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم پاشد آه اگر دستان خوب تو حامی دستان من باشد قلعه ی سنگین تنهایی چار دیوارش ز هم پاشد قلعه ی تنهایی ما را٬ دیو در بندان خود کرده خون چکد از ناخن این دیوار٬ جان به لبهای من آورده آه اگر روزی صدای تو گوشه ی آواز من باشد قلعه ی سنگین تنهایی چار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 خردادماه سال 1383 00:24
با هم با هم می شه مثل ماه درخشید می شه به زمین ستاره بخشید با هم می شه تو روزای ابری از گم شدن خورشید نترسید با هم می شه آفتاب رو صدا کرد خاک رو معتبر مثل طلا کرد با هم می شه سنگِ بی صدا رو با ناز ترانه آشنا کرد با هم پشتِ ما کوهه نمی ترسیم نمی افتیم نمی بازیم این آواز نمی میره تا وقتی که هم آوازیم بتازه غصه تا می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1383 01:23
زندگی دوباره دیشب به خود گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان از تابستان گذشته نمی آید. از بهاری می آید که فردا می رسد. گیاه به روزهایی که رفته نمی اندیشد، به روزهایی می اندیشد که می آید. اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هرآنچه می خواهیم دست یابیم!!! زندگی یک گل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1383 23:32
فروغ مهر تابد بر جهان همواره بر ما هم خدای مهر خواهد ذره ها را آشنا با هم سمنزاری است ملک عشق از نور و نوا سرشار بشر را گوش جان می باید و ذوق تماشا هم بیا تا بشنوی آوای او را از نسیم از برگ بیا تا بنگری آن نور را در سنگ خارا هم خوشا آن دیده کز این نور سازد چشم دل روشن خوشا آن جان که با آوای او گردد هم آوا هم سمنزار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 00:06
بادها در گذرند باید عاشق شد و خواند باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست پشت دیوار کسی می گذرد می خواند : «باید عاشق شد و رفت چه بیابانهایی در پیش است !» رهگذر خسته به شب می نگرد می گوید : «چه بیابانهایی ! باید رفت باید از کوچه گریخت پشت این پنجره ها مردانی می میرند و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند» باید این ساعت٬...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1383 00:26
پند حافظ ! دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم واندر این کار دل خویش به دریا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم مایه ی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه تا چو زلفت سرسودازده در پا فکنم جرعه جام برین تخت روان افشانم غلغل چنگ درین گنبد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1383 22:20
از دوردست رویاها ... به عمق دریا، به وسعت صحرا بلندی کوههای راستینی و ایستایی را در تو می بینم گام های استوار را در تو می جویم من تو را می شناسم، از دور دست رویا عشق پناه گرفته در وجودت آسان می کند، شناخت دریا را مهر درمان ناپذیرت آسان می کند شناخت صحرا را صداقت و ایمانت آسان می کند باور کوهها را من تو را می شناسم ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 22:10
زیباترین روز زندگی من! این شعر را برای تو می گویم ای زادگاه زایش عشق من با حس عاشقانه ی دل بستن هر چند واژه ها همه تکراری ست این شعر را برای تو می گویم با هرچه عشق در بدنم جاری ست من شعرها سروده ام اما این . . . یک حس بی نهایت و نایاب است تو شعرها شنیده ای اما این . . . شعری برای تو ، غزلی ناب است امشب تنها به قدر این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 00:10
میعاد دیروز چون دو واژه به یک معنی از ما دو نگاه سرشار دیگری اوج بیگانگی! و امروز. . . چون دو خط موازی در امتداد یک راه یک شهر یک افق بی نقطه ی تلاقی و دیدار حتی در جاودانگی!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1383 23:50
نگاه عشق. . . من در تو جاری ام تو در درون من و دست های ما در هم تنیده اند! نزدیک تر به هم از ساقه با زمین یا نور با نگاه یا رنگ با گیاه! و روزهای من از شور خنده های تو شیرین اند. و گیسوان من از شوق دیدار تو لرزان. عشقت با من پیوند خورده است؛ مانند آفتاب با سنگ ریزه های مسافر دریا! دیوارهای سنگی باور انکار می کنند اما...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1383 21:10
وقتی تو می گویی. . . وقتی تو می گویی که شعری تازه در راهست دیگر قراری در دلم باقی نمی ماند. با روزهای خستگی و بی سرانجامی با دردهای کهنه میثاقی نمی ماند. وقتی تو می گویی: نمی دانم چرا هر بار تو تازه تر، معصوم تر، معشوق تر، بهتر. . . وقتی تو می گویی: تمام آرزوهایم در تو خلاصه می شود در مصرعی دیگر امشب تمام غصه های...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1383 22:37
می شناسمت، چشمهای تو میزبان آفتاب صبح خیز باغ هاست. می شناسمت، واژه های تو کلید قفل های ماست! آفریدگار و یار روشنی. دست های تو پلی به رؤیت خداست!! خاموش شده ام شرحش تو بگو سیراب سخن، برهان منی! سلطان منی هم در دل و جان، ایمان منی! در من بدمی من زنده شوم، یک جان چه بُود؟ صد جان منی!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1383 21:42
پونه ی وحشی ستاره بی تو به چشمم شرار می پاشد فروغ ماه به رویم غبار می پاشد خدای را! چه نسیم است این که بر تن من نوازش نفسش انتظار می پاشد؟ خروش رود دمان، شور عشق می ریزد سکوت کوه گران، شوق یار می پاشد بیا که پونه ی وحشی ز عطر مستی بخش بُخور می به لب جویبار می پاشد ستاره می دمد از چلچراغ سرخ تمشک که گرد نقره بر او...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1383 01:43
گل امید هوا هوای بهار است و باده٬ باده ی ناب به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب در این پیاله ندانم چه ریختی٬ پیداست که خوش به جان هم افتاده اند٬ آتش و آب فرشته روی من ای آفتاب صبح بهار مرا به جامی از این آب آتشین دریاب به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش به بزم ساده ی ما ای چراغ ماه٬ بتاب گل امید من امشب شکفته در بر من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1383 23:40
نیایش محبت تو درخت روشنایی، گل مهر برگ و بارت تو شمیم آشنایی، همه شوق ها نثارت تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران همه دشت انتظارت هله، ای نسیم اشراق کرانه های قدسی بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا که شنیدم از لب شب، نفس ستاره ها را دلم آشیان دریا شد و نغمه ی صبوحم گل و نگهت ستاره همه لحظه هام محراب نیایش محبت تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1383 17:30
بانگ دریا سینه باید گشاده چون دریا تا کند نغمه ای چو دریا ساز نفسی طاقت آزموده چو موج که رود صد ره و برآید باز تن طوفان کش شکیبنده که نفرساید از نشیب و فراز بانگ دریادلان چنین خیزد کار هر سینه نیست این آواز
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1383 00:01
سال نو سلام ! باز این زمین تندگام برف را ز روی گرده می تکاند و به صد زبان آفتاب را می دهد سلام باز باد خوش خبر بهار شکفته می دهد پیام می دود میان لاله ها غزل سرا جامهایشان می زند به جام باز ابر باردار خیمه می زند به روی بام باز بر شگون مجلس بهار بید می پراکند به رقص صوفیانه اش گیسوان سبزفام باز نبض جویبار نقره می زند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1383 00:21
زندگی ؟ زندگی تکه کاهی است که کوهش کردیم زندگی کوه بزرگی است که کاهش کردیم زندگی نیست به جز نم نم باران بهار زندگی نیست به جز دیدن یار زندگی نیست به جز عشق به جز حرف محبت به کسی ورنه هر خار و خسی، زندگی کرده بسی! زندگی گهگاهی مثل یک کوه بلند است مثل یک کاه سبک زندگی بیشترش سنگین است! زندگی بیشترش فانوس است، لب دریای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1383 14:14
بهاران آمد از ره فصل زیبای بهار نوبهاران خنده زد بر سبزه زار پیک نوروزی رسید از آسمان از سفر آمد پرستو نغمه خوان باز شد چشم بنفشه بر بهار زرد و نیلی در کنار چشمه سار بخت اگر خواب است بیدارش کنید عاشقانه باز بیدارش کنید باز شد چشم بهاران بر خزر شد صدف ها خانه ی درّ و گوهر دشت ارژن باز هم بیدار شد از شقایق دامنش گلنار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 فروردینماه سال 1383 10:32
بهار را باور کن ... باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 فروردینماه سال 1383 09:30
طبیعت شگفت آنچه را ویرانگر پاییز در هم ریخت؛ غارت کرد و برد آنچه را سرمای دی؛ یک سر به نابودی سپرد؛ باز می سازد بهار! تار و پودش تشنه ی سازندگی است در نهادش نیروی جان آفرین زندگی است. با نسیمش هرچه خواهی؛ سبز و سرخ و رنگ و بوست. وین همه آبادی و شادی از اوست. بوی جان می آید اینک از نفس های بهار دست های پرگل اند این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 20:56
بهار زودتر بیا . . . بهار زودتر بیا؛ که در دلم پر است شور گفتگو که خفته در وجود من هزار شوق و آرزو بهار زودتر بیا؛ پرستوی خیال من کشیده بال تا کند کنج سقف لانه ای و هر زمان برای مرغکان بسته پر دوباره سر دهد ترانه ای بهار زودتر بیا؛ بریز روی زلفهای سرکشم شکوفه های سیب را که چون عروس جلوه گر شوم ز تلخی زمانه بی خبر شوم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اسفندماه سال 1382 21:18
قدرت عشق در این شلوغی شهر چه کسی باور می کند که تو صبحدم؛ با نوای پرنده کوچکی که چون قاصد عشق بر من می فرستی مرا بیدار می کنی! یا زمانیکه از تو گله مند می شوم غنچه گل شمعدانی را در مقابل چشمانم شکوفا می کنی! حال آنکه عشاق تنها گلی را از شاخه جدا می کنند و در دستان یکدیگر قرار می دهند. من تصور می کنم قدرت عشق در وجود...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 23:04
پاسخ چلچله ها را تو بگو قصه ی ابر هوا را تو بخوان تو بمان با من؛ تنها تو بمان در دل ساغر هستی تو بجوش من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی ست آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1382 18:31
بیا بهار من . . . ببین بهار می رسد تو هم بیا ز دورها ز دشت ها ز کوه ها ز ظلمت و ز نورها بیار هدیه بهر من ز پونه های نازنین سپید و زرد و صورتی شکوفه های دلنشین ببین بهار می رسد تو هم بیا بهار من بیا مرا به همرهت ببر به سوی آسمان بریز روی زلف من جواهر از ستارگان بساز زورق از صدف ببر ز خاک ها مرا بیا که خسته ام دگر ز قید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 23:45
کعبه بگرفت جا به دامن کربلا حسین با درد و غم نمود هم آغوش کعبه را از بس که اشک ریخته در ماتم حسین چون زمزم است چشمه ی پر جوش کعبه را خون خدا به کربلا موج می زند بینم ولی ساکت و خاموش کعبه را یا نیست جز خیال شه کربلا به سر یا خاطرم نموده فراموش کعبه را
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1382 14:41
یا حسین ! به نال ای دل که دیگر ماتم آمد بگری ای دیده ایام غم آمد گل غم سرزد از باغ مصیبت جهان را تازه شد داغ مصیبت جهان گردید از ماتم دگرگون لباس تعزیت پوشیده گردون ز باغ غصه کوه از پا فتاده زمین را لرزه بر اعضا فتاده فلک تیغ ملامت بر کشیده ز ماه نو الف بر سر کشیده ازین غم آفتاب از قصر افلاک فکنده خویش را چون سایه بر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 22:49
اولین زیارت خداوندا ! قسم بر اخترانت به حق و حرمت پیغمبرانت به راز غنچه ی نشکفته در باغ به درد لاله ی بنشسته با داغ به پاکی زلال چشمه ساران به عمر کوته یک قطره باران شعله ی آتش عشقمان را تا ابد شعله ور نگاه دار! به کدامین زبان بستانمت به کدامین مکتب بپرستمت ای خوبترین! آفتاب را به تماشای عشقمان فراخواندم و باران را...